به هر مدتی گردش روزگار
|
|
ز طرزی دگر خواهد آموزگار
|
سرآهنگ پیشینه کج رو کند
|
|
نوائی دگر در جهان نو کند
|
به بازی درآید چو بازیگری
|
|
ز پرده برون آورد پیکری
|
بدان پیکر از راه افسونگری
|
|
کند مدتی خلق را دلبری
|
چو پیری در آن پیکر آرد شکست
|
|
جوان پیکری دیگر آرد بدست
|
بدینگونه بر نو خطان سخن
|
|
کند تازه پیرایههای کهن
|
زمان تا زمان خامهی نخل بند
|
|
سر نخل دیگر برآرد بلند
|
چو گم گردد از گوهری آب و رنگ
|
|
دگر گوهری سر برآرد ز سنگ
|
عروس مرا پیش پیکر شناس
|
|
همین تازه روئی بس است از قیاس
|
کز این نامه هم گر نرفتی ببوس
|
|
سخن گفتن تازه بودی فسوس
|
من آن توسنم کز ریاضت گری
|
|
رسیدم ز تندی به فرمانبری
|
چه گنج است کان ارمغانیم نیست
|
|
دریغا جوانی جوانیم نیست
|
جوان را چو گل نعل برابر شست
|
|
چو پیری رسد نعل بر آتشست
|
در آن کوره کایینه روشن کنند
|
|
چو بشکست از آیینه جوشن کنند
|
دل هرکرا کو سخن گستر است
|
|
سروشی سراینده یارگیر است
|
از این پیشتر کان سخنهای نغز
|
|
برآوردی اندیشه از خون مغز
|
سرایندهای داشتم در نهفت
|
|
که با من سخنهای پوشیده گفت
|
کنون آن سراینده خاموش گشت
|
|
مرا نیز گفتن فراموش گشت
|
نیوشندهای نیز کان میشنید
|
|
هم از شقهی کار شد ناپدید
|
چو شاه ارسلان رفت و در خاک خفت
|
|
سخن چون توان در چنین حال گفت
|