درین فصل فرخ ز نو تا کهن
|
|
ز تاریخ دهقان سرایم سخن
|
گزارنده دهقان چنین درنوشت
|
|
که اول شب ازماه اردی بهشت
|
سکندر به تاریکی آورد رای
|
|
که خاطر ز تاریکی آید بجای
|
نبینی کزین قفل زرین کلید
|
|
به تاریکی آرند جوهر پدید
|
کسی کاب حیوان کند جای خویش
|
|
سزد گر حجابی برآرد ز پیش
|
نشینندهی حوضهی آبگیر
|
|
ز نیلی حجابی ندارد گزیر
|
سکندر چو آهنگ ظلمات کرد
|
|
عنایت به ترک مهمات کرد
|
عنان کرد سوی سیاهی رها
|
|
نهان شد چو مه در دم اژدها
|
چنان داد فرمان در آن راه نو
|
|
که خضر پیمبر بود پیشرو
|
شتابنده خنگی که در زیر داشت
|
|
بدو داد کو زهره شیر داشت
|
بدان تا بدان ترکتازی کند
|
|
سوی آبخور چاره سازی کند
|
یکی گوهرش داد کاندر مغاک
|
|
به آب آزمودن شدی تابناک
|
بدو گفت کاین راه را پیش و پس
|
|
تویی پیشرو نیست پیش از تو کس
|
جریده به هرسو عنان تاز کن
|
|
به هشیار مغزی نظر باز کن
|
کجا آب حیوان برآرد فروغ
|
|
که رخشنده گوهر نگوید دروغ
|
بخور چون تو خوردی به نیک اختری
|
|
نشان ده مرا تا ز من برخوری
|
به فرمان او خضر خضرا خرام
|
|
به آهنگ پیشینه برداشت گام
|
ز هنجار لشگر به یک سو فتاد
|
|
نظرها به همت ز هر سو گشاد
|