سپاه سحر چون علم برکشید
|
|
جهان حرف شب را قلم درکشید
|
دماغ زمین از تف آفتاب
|
|
به سرسام سودا درآمد ز خواب
|
برآورد مرغ سحرگه غریو
|
|
چو سرسامی از نور و صرعی ز دیو
|
شه از خواب سربرزد آشوبناک
|
|
دل پاک را کرد از اندیشه پاک
|
به طاعتگه آمد نیایش نمود
|
|
زبان را به شکر آزمایش نمود
|
ز یاری ده خود دران داوری
|
|
گهی یارگی خواست گه یاوری
|
چو لختی بغلطید بر روی خاک
|
|
کمر بست و زد دامن درع چاک
|
نهادند اورنگ بر پشت پیل
|
|
کشیدند شمشیر گردش دو میل
|
سپه را به آیین پیشینه روز
|
|
برآراست سالار گیتی فروز
|
بر آن پهن صحرای دریا شکوه
|
|
حصاری زد از موج لشگر چو کوه
|
چپ و راست پیرامن آن حصار
|
|
ز پولاد بستند ره بر غبار
|
ز دیگر طرف روسی سرفراز
|
|
برآراست لشگر به آیین و ساز
|
جرسهای روسی خروشان شده
|
|
دماغ از تف خشم جوشان شده
|
ز عکس سرتیغ و برق سنان
|
|
سر از راه میرفت و دست از عنان
|
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
|
|
فشافش کنان تیر بر هر گروه
|
ز پولاد بر لخت گردن شکن
|
|
برون ریخته مغزها از دهن
|
ز بیداد کوپال پیل افکنان
|
|
فلک جامه در خم نیل افکنان
|
نهیب بلارک به پرهای مور
|
|
ز بال عقابان تهی کرده زور
|