چنین تا یکی روز کاین چرخ پیر
|
|
برآورد گوهر ز دریای قیر
|
دگر باره میدان شد آراسته
|
|
ز بیغولها نعره برخاسته
|
ز لشگرگه روس بانگ جرس
|
|
به عیوق بر میشد از پیش و پس
|
کشیدند صف قلب داران روس
|
|
وزان قلب آراسته چون عروس
|
کهن پوستینی درآمد به چنگ
|
|
چو از ژرف دریا برآید نهنگ
|
پیاده به کردار یکپاره کوه
|
|
ز پانصد سوارش فزونتر شکوه
|
درشتی که چون پنجه را گرم کرد
|
|
به افشردن الماس را نرم کرد
|
چو عفریتی از بهر خون آمده
|
|
ز دهلیز دوزخ برون آمده
|
یکی سلسله بسته بر پای او
|
|
دراز و قوی هم به بالای او
|
چو شیران وحشی در آن سلسله
|
|
جهان کرده پر شور و پر مشغله
|
ز هر سو که جستی یک آماجگاه
|
|
زمین گشتی از زورمندیش چاه
|
سلاحش نه جز آهنی سر به خم
|
|
کز او کوه را در کشیدی به هم
|
ز هر سو بدان آهن مرد کش
|
|
به مردم کشی دست میکرد خوش
|
ز سختی که بد خلقت خام او
|
|
سفن بسته کیمخت اندام او
|
چو آوردی آهنگ بر کارزار
|
|
نکردی براو تیغ پولاد کار
|
درآمد چنان اژدها بارهای
|
|
فرشته کشی آدمی خوارهای
|
کسی را که دیدی گرفتی چو مور
|
|
به کندی سرش را به یک دست زور
|
گرایش نکردی به کار دگر
|
|
گهی پای کندی ز تن گاه سر
|
ز لشگرگه شه به نیروی دست
|
|
بسی خلق را پای و پهلو شکست
|
جریده سواری توانا و چست
|
|
به کار مصاف اندر آمد درست
|