جنگ سوم اسکندر با روسیان

دگر روز کاین ترک سلطان شکوه ز دریای چین کوهه برزد به کوه
گراینده شد هر دو لشگر به خون علم بر کشیدند چون بیستون
درآمد ز دریا به غریدن ابر ز هر بیشه‌ای سر برون زد هژبر
نفیر نهنگان درآمد به اوج ز هر گوشه می‌رفت خون موج موج
ز رومی یکی پیل کوپال گیر برآهخته شمشیر و بر بسته تیر
به جنگ آزمائی برون خواست مرد برون شد دلیری به خفتان زرد
فرو هشت کوپال رومی ز دست سر و پای روسی به هم در شکست
دگر خواست با او همان رفت نیز بجز مغز کوبی ندانست چیز
الانی سواری فرنجه به نام هنرها نموده به شمشیر وجام
درآمد برآورده لختی به دوش که از دیدنش مغزرا رفت هوش
هم این لخت خود را به کین برگشاد هم آن نیز بر دوش لختی نهاد
دولختی دری شد به هم لخت شان در آن در شد آویزش سختشان
چو دانست الانی که در راه او فرو ماند بی بخت بدخواه او
برآورد لختی و زد بر سرش سرش را فرو ریخت بر پیکرش
چو فرق سر خصم در خون کشید ازان سرکشی سر به گردون کشید
ز گردان ارمن یکی تند سیر به کشتن قوی دل به مردی دلیر
ز شیران سبق برده شروه به نام به هنگام جنگ آزمائی تمام
نهنگی دو تیغی برافراخته به تیغ از نهنگان سر انداخته
به رزم الانی روان کرد رخش برافروخت از تیغ رخشان درخش
فرنجه چو دید آنچنان دست زور سپر بر کتف دوخت چون پر مور