جنگ اول اسکندر با روسیان

بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته
بده تا در ایوان بارش برم چو شنگرف سوده به کارش برم

ببار ای جهاندیده دهقان پیر سخنهای پرورده‌ی دلپذیر
که چون خسرو از چین درآمد به روس کجا بردش این سبز خنگ شموس
دگر باره چرخش چه بازی نمود جهانش چه نیرنگ سازی نمود
گزارنده‌ی صراف گوهر فروش سخن را به گوهر برآمود گوش
که رومی چو آشفتن روس دید جهان را چو پر کنده طاوس دید
شب تیره پهلو به بستر نبرد به طالع پژوهی ستاره شمرد
زمین فرش سیفور چون درنوشت برآورد سر صبح با تیغ و طشت
بدان تیغ کز طشت بنمود تاب سرافکنده‌ی تیغ گشت آفتاب
برون آمد از پرده‌ی تیره میغ ز هر تیغ کوهی یکی کوه تیغ
دو لشگر نگویم دو دریای خون به بسیاری از آب دریا فزون
به تدبیر خون ریختن تاختند به هم تیغ و رایت برافراختند
به عرض دومیدان در آن تنگجای فشردند چون کوه پولاد پای
در آن معرکه عارض رزمگاه برآراست لشگر به فرمان شاه
ز پولاد پوشان الماس تیغ به خورشید روشن درآورد میغ
جداگانه از موکب هر گروه حصاری برآورد مانند کوه
دوالی و گردان ایران زمین سوی میمنه گرم کردند کین
قدر خان و فغفوریان یکسره علم برکشیدند بر میسره
جناح از خدنگ غلامان خاص زده پره بر گشتن بی قصاص