گزارندهی شرح آن مرزبان
|
|
گزارش چنین آورد بر زبان
|
که چون شاه عالم به دانای روم
|
|
بفرمود تا سازد از سنگ موم
|
به پیروزی آن نقش در خواسته
|
|
چو پیروزه نقشی شد آراسته
|
ز خوبی چنان ساختش نقش بند
|
|
که بربست بر نقش ترکان پرند
|
چو پیکر برانگیخت پیکر نمای
|
|
شه از پیش پیکر تهی کرد جای
|
به هر جا که میرفت میریخت گنج
|
|
به امید راحت همی برد رنج
|
به هر هفتهای منزلی چند راند
|
|
به هر منزلی هفتهای چند ماند
|
چو منزل در آمد به بدخواه تنگ
|
|
هژیران به کین تیز آرند چنگ
|
فراخی گهی بود نزدیک آب
|
|
فرود آمد آنجابه هنگام خواب
|
در آن مرغزار از ملک تا سپاه
|
|
برآسوده گشتند از آسیب راه
|
چو انجم برآراست لشگر گهی
|
|
کشیده به گردون درو درگهی
|
جهان را ز رایت چو طاوس کرد
|
|
سراپرده را در سوی روس کرد
|
به روسی خبر شد که دارای روم
|
|
درآورد لشگر بدان مرز و بوم
|
سپاهی که اندیشه را پی کند
|
|
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند
|