رسیدن اسکندر به کشور روس

بیا ساقی آن بکر پوشیده روی به من ده گرش هست پروای شوی
کنم دست شوئی به پاک از پلید به بکر این چنین دست باید کشید

دگر باره بلبل به باغ آمدست پری پیش روشن چراغ آمدست
خیال پری پیکری می‌کند مرا چون خیال پری می‌کند
ازین کان تاریک اهریمنی گهر بین که آرم بدین روشنی
هزار آفرین باد بر زیرکان که روشن زر آرند ازین تیره کان

گزارنده‌ی شرح آن مرزبان گزارش چنین آورد بر زبان
که چون شاه عالم به دانای روم بفرمود تا سازد از سنگ موم
به پیروزی آن نقش در خواسته چو پیروزه نقشی شد آراسته
ز خوبی چنان ساختش نقش بند که بربست بر نقش ترکان پرند
چو پیکر برانگیخت پیکر نمای شه از پیش پیکر تهی کرد جای
به هر جا که می‌رفت می‌ریخت گنج به امید راحت همی برد رنج
به هر هفته‌ای منزلی چند راند به هر منزلی هفته‌ای چند ماند
چو منزل در آمد به بدخواه تنگ هژیران به کین تیز آرند چنگ
فراخی گهی بود نزدیک آب فرود آمد آنجابه هنگام خواب
در آن مرغزار از ملک تا سپاه برآسوده گشتند از آسیب راه
چو انجم برآراست لشگر گهی کشیده به گردون درو درگهی
جهان را ز رایت چو طاوس کرد سراپرده را در سوی روس کرد
به روسی خبر شد که دارای روم درآورد لشگر بدان مرز و بوم
سپاهی که اندیشه را پی کند چو کوهه زند کوه ازو خوی کند