رقیب مناخیز و در پیش کن
|
|
تو شو نیز و اندیشهی خویش کن
|
ز تشویق خاطر جدا کن مرا
|
|
به اندیشهی خود رها کن مرا
|
ندارم سر گفتگوی کسی
|
|
مرا گفتگو هست با خود بسی
|
گرآید خریداری از دوردست
|
|
که با کان گوهر شود هم نشست
|
تماشای گنج نظامی کند
|
|
به بزم سخن شادکامی کند
|
بگو خواجهی خانه در خانه نیست
|
|
وگر هست محتاج بیگانه نیست
|
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب
|
|
که شد دشمنی با غریبان غریب
|
در ما به روی کسی در مبند
|
|
که در بستن در بود ناپسند
|
چو ما را سخن نام دریا نهاد
|
|
در ما چو دریا بباید گشاد
|
در خانه بگشای و آبی بزن
|
|
چو مه خیمهای در خرابی بزن
|
رها کن که آیند جویندگان
|
|
ببینند در شاه گویندگان
|
که فردا چو رخ در نقاب آورم
|
|
ز گیله به گیلان شتاب آورم
|
بسا کس که آید خریدار من
|
|
نیابد رهی سوی دیدار من
|
مگر نقشی از کلک صورتگری
|
|
نگارنده بینند بر دفتری
|
سخن بین کزو دور چون ماندهام
|
|
کجا بودم ادهم کجا راندهام
|