گزارندهی حرف این حسب حال
|
|
ز پرده چنین مینماید خیال
|
که چون شاه فارغ شد از کار کید
|
|
گهی رای میکرد و گه رای صید
|
روان کرد لشگر به تاراج فور
|
|
ز پیروزیش کرد یکباره دور
|
چو شه تیغ را برکشید از نیام
|
|
بداندیش را سر درآمد به دام
|
همه ملک و مالش به تاراج داد
|
|
سرش را ز شمشیر خود تاج داد
|
چو افتاده شد خصم در پای او
|
|
به دیگر کسی داده شد جای او
|
وز آنجا به رفتن علم برفراخت
|
|
که آن خاک با باد پایان نساخت
|
سه چیز است کان در سه آرامگاه
|
|
بود هر سه کم عمر و گردد تباه
|
به هندوستان اسب و در پارس پیل
|
|
به چین گربه زینسان نماید دلیل
|
جهاندار چون دید کان آب و خاک
|
|
ز پوینده اسبان برآرد هلاک
|
ز هندوستان شد به تبت زمین
|
|
ز تبت درآمد به اقصای چین
|
چو بر اوج تبت رسید افسرش
|
|
به خنده درآمد همه لشگرش
|
بپرسید کاین خنده از بهر چیست
|
|
بجاییکه بر خود بباید گریست
|
نمودند کین زعفران گونهی خاک
|
|
کند مرد را بی سبب خنده ناک
|