رسیدن نامه‌ی اسکندر به کید هندو

چنین بود در نامه‌ی شاه روم به لفظی کزو گشت خارا چو موم
پس از نام دارنده‌ی مهر و ماه که اندیشه را سوی او نیست راه
خداوند فرمان و فرمانبران فرستنده‌ی وحی پیغمبران
ز فرمان او زیر چرخ کبود بسی داده بر نیکنامان درود
سخن رانده آنگه که ای پهلوان که پشتت قوی باد و بختت جوان
بر آن بود رایم که عزم آورم به کوپال با پیل رزم آورم
نمایم به گیتی یکی دستبرد که گردد ز کوپال من کوه خرد
به هندوستان در زنم آتشی نمانم در آن بوم گردنکشی
کمند افکنم در سر ژنده پیل ز خون بیخ روین برآرم ز نیل
همه خاک او را به خون‌تر کنم همان آب را خاک بر سر کنم
چو تو روی در آشتی داشتی عنان بر نپیچیدم از آشتی
به شیرین سخنهای جان پرورت خداوند بودم شدم چاکرت
دلم را به زنهار زه برزدی به جادو زبانی گره بر زدی
چنان کن که این عهد نیکو نمای در ابنای ما دیر ماند بجای
گر آن چار گوهر فرستی به من کنم با تو عهدی در این انجمن
که گر هفت کشور شود پر سپاه نگردد ز ملک تو موئی تباه
بهر نیک وبد با تو یاری کنم بدین گفته‌ها استواری کنم
فرستاد چون نامه بر کید خواند درود فرستنده بر وی رساند
ز افسون و افسانه دلنواز در جادوئیها بر او کرد باز
ز کید و فسونهای جادوی او شده کید یکباره هندوی او