ولیکن چو گردنده آمد سپهر
|
|
بگردد جهان از سر کین و مهر
|
زمانه به نیک و بد آبستنست
|
|
ستاره گهی دوست گه دشمنست
|
نکشته درختی برآمد زاری
|
|
کند دعوی از تخم کاوس کی
|
گزاینده عفریتی آشوبناک
|
|
شتابنده چون اژدها بر هلاک
|
شبانان که آهو پرستی کنند
|
|
ز تیرش همه چوب دستی کنند
|
همان بیل زن مرد آلت شناس
|
|
کند بیلکش را به بیلی قیاس
|
برآورده گردن چو اهریمنی
|
|
فکنده به هر شهر در شیونی
|
سرو تاجی از دعوی انگیختست
|
|
به ناموس رنگی برآمیختست
|
پراکندهای چند را گرد کرد
|
|
که از آب دریا برآرند گرد
|
ز پیروزی خود دلاور شدست
|
|
همانا که تنها به داور شود
|
سرو سیم آن بنده در سر شود
|
|
که با خواجهی خود به داور شود
|
خراسانیانش عنان میکشند
|
|
به پیگار شه در میان میکشند
|
ز حد نشابور تا خاک بلخ
|
|
کنندش به صفرای ما کام تلخ
|
به سر خیلی فتنه بربست موی
|
|
سوی تاجگاه تو آورد روی
|
چنین فتنهای را که شد گرم کین
|
|
اگر خرده بینی بخردی مبین
|
ز خردان بسی فتنه آید بزرگ
|
|
که در پای پیکان بود کعب گرگ
|
گر این فتنه ماند چنین دیرباز
|
|
کند دست بر شغل شاهی دراز
|
شه ار ماه او درنیارد به میغ
|
|
سرتخت خواهد گرفتن به تیغ
|
چو باز از نشیمن گشاید دوال
|
|
شکسته شود کبک را پر و بال
|
مرا لشگری نیست چندان به زور
|
|
کزو چشم بد را توان کرد کور
|