گزارندهی تختهی سالخورد
|
|
چنان درکشد نقش را لاجورد
|
که چون خسرو از تخت کیخسروی
|
|
سوی لشگر آمد به چابک روی
|
نشسته یکی روز بالای تخت
|
|
به اندیشهی کوچ میبست رخت
|
شتابنده پیکی درآمد چو باد
|
|
به آیین پیکان زمین بوسه داد
|
به شاه جهان راز پوشیده گفت
|
|
خبر دادش از آشکار و نهفت
|
که بر آستان بوسی بارگاه
|
|
ز تخت سطخرآمدم نزد شاه
|
نژاده ملک نایب شهریار
|
|
سخن را چنین مینماید عیار
|
که تا شاه برحل و عقدی که داشت
|
|
نیابت کن خویشتن را گماشت
|
چنان داشتم ملک را پیش و پس
|
|
که آزارشی نامد از کس به کس
|
به شرطی که در عهد شاه داشتم
|
|
پذیرفتهها را نگه داشتم
|
بحمدالله از هیچ بالا و پست
|
|
نیامد درین ملک موئی شکست
|