شها شهریارا جهان داورا
|
|
فلک پایگه مشتری پیکرا
|
کجا بزم کیخسرو و رخت او
|
|
سکندر که شد بر سر تخت او
|
چو آن کوکب از برج خود شد روان
|
|
توئی کوکبه دار آن خسروان
|
جهانداریت هست و فرماندهی
|
|
بدان جان اگر در جهان دل نهی
|
جهان گرچه در سکهی نام تست
|
|
زمین گر چه فرخ به آرام تست
|
منه دل برین دلفریبان به مهر
|
|
که با مهربانان نسازد سپهر
|
جهان بین که با مهربانان خویش
|
|
ز نامهربانی چه آورد پیش
|
به تختی که نیرنگ سازی نمود
|
|
بدان تخت گیران چه بازی نمود
|
به جامی که یک مست را شاد کرد
|
|
بر آن بام داران چه بیداد کرد
|
چو کیخسرو هفت کشور توئی
|
|
ولایت ستان سکندر توئی
|
در آیینه و جام آن هر دو شاه
|
|
چنان به که به بینی از هر دو راه
|
به هر شغل کامروز رای آوری
|
|
رهاورد فردا بجای آوری
|
توئی تاج بخشی کز آن تاجدار
|
|
سریر پدر را شدی یادگار
|
تو شادی کن ار شاد خواران شدند
|
|
تو با تاجی ار تاجداران شدند
|
درین باغ رنگین چو پر تذرو
|
|
نه گل در چمن ماند خواهد نه سرو
|
اگر شد سهی سرو شاه اخستان
|
|
تو سرسبز بادی دراین گلستان
|
گر او داشت از نعمتم بهرهمند
|
|
رساند از زمینم به چرخ بلند
|
تو زان بهتر و برترم داشتی
|
|
در باغ را بسته نگذاشتی
|