شده بلبله بلبل انجمن
|
|
چو کبک دری قهقهه در دهن
|
ز رخسار میخوارگان رنگ می
|
|
بهر گوشهای گل برآورده خوی
|
به عذر شب دوش فرمود شاه
|
|
که آتش فروزند در بزمگاه
|
برآراست از زینت و زر و زیب
|
|
چو باغ ارم مجلسی دلفریب
|
درو آتشی چون گل افروخته
|
|
گل از رشک آن گلستان سوخته
|
شده خار از آتش چون زر به دست
|
|
نه چون خار زردشتی آتش پرست
|
به مشکین زکال آتش لاله رنگ
|
|
درافتاده چون عکس گوهر به سنگ
|
به آتش بر آن شوشهی مشک سنج
|
|
چو مار سیه بر سر چاه گنج
|
ز بی رحمتی داده پیر مجوس
|
|
سواد حبش را به تاراج روس
|
ز هندوستان آمده جوزنی
|
|
بهر جو که زد سوخته خرمنی
|
مغی ارغوان کشته بر جای جو
|
|
بنفشه دروده به وقت درو
|
سیاهی به مازندران برده مشک
|
|
بدل کرده با شوشهی زر خشک
|
ز هندو زنی خانه پر خون شده
|
|
همه آبنوسش طبر خون شده
|
به چین کرده صقلابیی ترکتاز
|
|
سموری به برطاسیی کرده باز
|
بلالی برآورده آواز خوش
|
|
صلا داده در روم و خود در حبش
|
بر آواز او زنگی قیرگون
|
|
گشاده ز دل زهره وز دیده خون
|
دبیری قلم رسته از پشت او
|
|
قلمهای مشکین در انگشت او
|
نشسته جوانمردی اطلس فروش
|
|
ز خاکستری پیر زن درع پوش
|
ز بهر پلاسی رسن تافته
|
|
بجای پلاس اطلسی یافته
|
چو در کورهای مرد اکسیر گر
|
|
فرو برده آهن برآورده زر
|