مبارک بود فال فرخ زدن
|
|
نه بر رخ زدن بلکه شه رخ زدن
|
بلندی نمودن در افکندگی
|
|
فراهم شدن در پراکندگی
|
چو شمع از درونسو جگر سوختن
|
|
برونسو ز شادی برافروختن
|
چو عاجز شود مرد چاره سگال
|
|
ز بیچارگی در گریزد به فال
|
کلید آرد از ریگ و سنگی به چنگ
|
|
که آهن بسی خیزد از ریگ و سنگ
|
دری را که در غیب شد ناپدید
|
|
بجز غیب دان کس نداند کلید
|
ز بهبود زن فال کان سود تست
|
|
که به بود تو اصل بهبود تست
|
مرنج ار نزاری که فربه شوی
|
|
چو گوئی کز این به شوم به شوی
|
ز ما قرعه بر کاری انداختن
|
|
ز کار آفرین کارها ساختن
|
درین پرده کانصاف یاری دهست
|
|
اگر پرده کنج نیاری بهست
|
دلا پرده تنگست یارم تو باش
|
|
ز پرده در آن پرده دارم تو باش
|
گزارنده بیت غرای من
|
|
که شد زیب او زیور آرای من
|
خبر میدهد کان جهان گیر شاه
|
|
چو بر زد به گردون سر بارگاه
|
فرستادنی را زهر مرز بوم
|
|
فرستاد با استواران به روم
|
چو گشت از فسون جهان بی هراس
|
|
جهانرا به گشتن نگهداشت پاس
|
همه عالم از مژدهی داد او
|
|
نخوردند یک قطره بی یاد او
|
سکندر که فرخ جهاندار بود
|
|
شب و روز در کار بیدار بود
|
بساز جهان برد سازندگی
|
|
نوائی نزد جز نوازندگی
|