شبی کاسمان طالعی داد چست
|
|
کزان طالع آید ضمیری درست
|
فرستاد و دستور خود را بخواند
|
|
سخنهای پوشیده با او براند
|
که چون ملک ایرانم آمد به دست
|
|
نخواهم به یک جا شدن پای بست
|
به گردندگی چون فلک مایلم
|
|
جز آفاق گردی نخواهد دلم
|
ببینم که در گرد آفاق چیست
|
|
تواناتر از من در آفاق کیست
|
چنان بینم از رای روشن صواب
|
|
که چون من کنم گرد گیتی شتاب
|
زر و زیور خود فرستم به روم
|
|
که هست استواری دران مرز و بوم
|
نباید که ما را شود کار سست
|
|
سبو ناید از آب دایم درست
|
بداندیش گیرد سر تخت ما
|
|
به تاراج دشمن شود رخت ما
|
جهان را چنین درد سرها بسیست
|
|
و زینگونه در ره خطرها بسیست
|
تو نیز ار به یونان شوی باز جای
|
|
پسندیده باشد به فرهنگ و رای
|
همان ملک را داری از فتنه دور
|
|
که مه نایب مهر باشد به نور
|
همان روشنک را که بانوی ماست
|
|
بری تا شود کار آن ملک راست
|
برایی که دستور باشد خرد
|
|
نگهداری اندازهی نیک و بد
|
نیابت بجای آری از دین و داد
|
|
نیاری ز من جز به نیکی به یاد
|
ترا از بزرگان پسندیدهام
|
|
به چشم بزرگیت از آن دیدهام
|
وزیر از هنرمندی رای خویش
|
|
چنین گفت با کارفرمای خویش
|
که فرمانروا باد شاه جهان
|
|
به فرمان او رای کار آگهان
|
زمان تا زمان قدر او بیش باد
|
|
غرض با تمنای او خویش باد
|
حسابی که فرمود رای بلند
|
|
کس از پیش بینی نبیند گزند
|