ویران کردن اسکندر آتشکده‌های ایران زمین را

پریروی را برد نزدیک شاه که این ماه بود اژدهای سیاه
زنی کاردانست و بسیار هوش فلک را به نیرنگ پیچیده گوش
ز قعر زمین برکشد چاه را فرود آرد از آسمان ماه را
ز حل را سیاهی بشوید ز روی شود بر حصاری به یک تار موی
به خوبی چگویم پری پیکری پری را نبوده چنین دختری
سر زلفش از چنبر مشگ ناب رسن کرده بر گردن آفتاب
به اقبال شه راه بربستمش همه نام و ناموس بشکستمش
زبون شد درآمد بزنهار من سزد گر کند خسروش یار من
وگر خدمت شاه را درخور است مرا هم خداوند و هم خواهر است
چو شه دید رخسار آن دل‌فریب برآراسته ماهی از زر و زیب
بلیناس را داد کین رام تست سزاوار می خوردن جام تست
ولیکن مباش ایمن از رنگ او مشو غافل از مکر و نیرنگ او
اگر کژدمی کهربا دم بود مشو ایمن از وی که کژدم بود
بلیناس بر شکر تسلیم شاه رخ خویش مالید بر خاک راه
پریروی را بانوی خانه کرد پری چند زین گونه دیوانه کرد
برآموخت زو جادوئیها تمام بلیناس جادوش از آن گشت نام
اگر جادوئی گر ستاره شناس ز خود مرگ را برنبندی مراس