به نوروز جمشید و جشن سده
|
|
که نو گشتی آیین آتشکده
|
ز هر سو عروسان نادیده شوی
|
|
ز خانه برون تاختندی به کوی
|
رخ آراسته دستها در نگار
|
|
به شادی دویدندی از هر کنار
|
مغانه می لعل برداشته
|
|
به باد مغان گردن افراشته
|
ز برزین دهقان و افسون زند
|
|
برآورده دودی به چرخ بلند
|
همه کارشان شوخی و دلبری
|
|
گه افسانه گوئی گه افسونگری
|
جز افسون چراغی نیفروختند
|
|
جز افسانه چیزی نیاموختند
|
فرو هشته گیسو شکن در شکن
|
|
یکی پایکوب و یکی دستزن
|
چو سرو سهی دستهی گل به دست
|
|
سهی سرو زیبا بود گل پرست
|
سرسال کز گنبد تیز رو
|
|
شعار جهان را شدی روز نو
|
یکی روزشان بودی از کوه و کاخ
|
|
به کام دل خویش میدان فراخ
|
جدا هر یکی بزمی آراستی
|
|
وز آنجابسی فته برخاستی
|
چو بکرشته شد عقد شاهنشهی
|
|
شد از فتنه بازار عالم تهی
|
به یک تاجور تخت باشد بلند
|
|
چو افزون بود ملک یابد گزند
|
یکی تاجور بهتر از سد بود
|
|
که باران چو بسیار شد بد بود
|
چنان داد فرمان شه نیک رای
|
|
که رسم مغان کس نیارد بجای
|
گرامی عروسان پوشیده روی
|
|
به مادر نمایند رخ یا به شوی
|
همه نقش نیرنگها پاره کرد
|
|
مغان را ز میخانه آواره کرد
|
جهان را ز دینهای آلوده شست
|
|
نگهداشت بر خلق دین درست
|
به ایران زمین از چنان پشتیی
|
|
نماند آتش هیچ زردشتیی
|