سپندی بیار ای جهاندیده پیر
|
|
بر آتش فشان در شبستان میر
|
که چشمک زنان پیشهای میکنم
|
|
ز چشم بد اندیشهای میکنم
|
ولیکن چو میسوزم از دل سپند
|
|
به من چشم بد چون رساند گزند
|
خطرهای رهزن درین ره بسیست
|
|
کسی کاین نداند چه فارغ کسیست
|
چه عمریست کوراز چندین خطر
|
|
به افسونگری برد باید بسر
|
به ار پای ازین پایه بیرون نهم
|
|
نهنبن برین دیک پر خون نهم
|
گزارنده داستانهای پیش
|
|
چنین گوید از پیش عهدان خویش
|
که چون دین دهقان بر آتش نشست
|
|
بمرد آتش و سوخت آتش پرست
|
سکندر بفرمود که ایرانیان
|
|
گشایند از آتش پرستی میان
|
همان دین دیرینه را نو کنند
|
|
گرایش سوی دین خسرو کنند
|
مغان را به آتش سپارند رخت
|
|
برآتشکده کار گیرند سخت
|
چنان بود رسم اندران روزگار
|
|
که باشد در آتشگه آموزگار
|
کند گنجهائی در او پای بست
|
|
نباشد کسی را بدان گنج دست
|
توانگر که میراث خواری نداشت
|
|
بر آتشکده مال خود را گذاشت
|
بدان رسم کافاق را رنج بود
|
|
هر آتشکده خانهی گنج بود
|
سکندر چو کرد آن بناها خراب
|
|
روان کرد گنجی چو دریای آب
|
بر آتشگهی کو گذر داشتی
|
|
بنا کندی آن گنج برداشتی
|
دگر عادت آن بود کاتش پرست
|
|
همه ساله با نوعروسان نشست
|