بجای شما هر یکی بی سپاس
|
|
نوازش گریها رود بی قیاس
|
بزرگان ایران فراهم شدند
|
|
وز این داوری سخت خرم شدند
|
خبر داشتند از دل شهریار
|
|
که هست او به سوگند و عهد استوار
|
همه همگروهه به راه آمدند
|
|
سوی انجمنگاه شاه آمدند
|
بدان آمدن شادمان گشت شاه
|
|
از آن پهلوانان لشکر پناه
|
جداگانه با هر یکی عهد بست
|
|
که در پایهی کس نیارد شکست
|
در گنج بگشاد بر هر کسی
|
|
خزینه بسی داد و گوهر بسی
|
همان کار هر کس پدیدار کرد
|
|
بدان خفتگان بخت بیدار کرد
|
بداد آنچه در پیشتر بودشان
|
|
دو چندان دگر در افزودشان
|
چو ایرانیان ان دهش یافتند
|
|
سر از چنبر سرکشی تافتند
|
نهادند سر بر زمین یک زمان
|
|
کله گوشه بردند بر آسمان
|
گرفتند بر شهریار آفرین
|
|
که یار تو بادا سپهر برین
|
سر تخت جمشید جای تو باد
|
|
سریر سران خاک پای تو باد
|
کهن رفت و شاه نو ما توئی
|
|
نه خسرو که کیخسرو ما توئی
|
نپیچد کسی گردن از رای تو
|
|
سر ما و پائینگه پای تو
|
چو شه دید کز را ه فرخندگی
|
|
بر ایرانیان فرض شد بندگی
|
در آن انجمنگاه انجم شکوه
|
|
که جمع آمد از هفت کشور گروه
|
بفرمود تا تیغ و لخت آورند
|
|
دو خونریز را پیش تخت آورند
|
دو سرهنگ گردن برافراخته
|
|
حمایل به گردن در انداخته
|
به سرهنگی از خونشان گل کنند
|
|
رسن حلقشان را حمایل کنند
|