نشستن اسکندر بر جای دارا

بجای شما هر یکی بی سپاس نوازش گری‌ها رود بی قیاس
بزرگان ایران فراهم شدند وز این داوری سخت خرم شدند
خبر داشتند از دل شهریار که هست او به سوگند و عهد استوار
همه هم‌گروهه به راه آمدند سوی انجمنگاه شاه آمدند
بدان آمدن شادمان گشت شاه از آن پهلوانان لشکر پناه
جداگانه با هر یکی عهد بست که در پایه‌ی کس نیارد شکست
در گنج بگشاد بر هر کسی خزینه بسی داد و گوهر بسی
همان کار هر کس پدیدار کرد بدان خفتگان بخت بیدار کرد
بداد آنچه در پیشتر بودشان دو چندان دگر در افزودشان
چو ایرانیان ان دهش یافتند سر از چنبر سرکشی تافتند
نهادند سر بر زمین یک زمان کله گوشه بردند بر آسمان
گرفتند بر شهریار آفرین که یار تو بادا سپهر برین
سر تخت جمشید جای تو باد سریر سران خاک پای تو باد
کهن رفت و شاه نو ما توئی نه خسرو که کیخسرو ما توئی
نپیچد کسی گردن از رای تو سر ما و پائینگه پای تو
چو شه دید کز را ه فرخندگی بر ایرانیان فرض شد بندگی
در آن انجمنگاه انجم شکوه که جمع آمد از هفت کشور گروه
بفرمود تا تیغ و لخت آورند دو خونریز را پیش تخت آورند
دو سرهنگ گردن برافراخته حمایل به گردن در انداخته
به سرهنگی از خونشان گل کنند رسن حلقشان را حمایل کنند