کشتن سرهنگان دارا را

دو خسرو عنان در عنان آورند ره دوستی در میان آورند
به آزرم خشنودی از یکدیگر بتابند و زان برنتابند سر
چو دارا دران داوری رای جست دل رای زن بود در رای سست
سوی آشتی کس نشد رهنمون نمودند رایش به شمشیر و خون
که ایرانی از رومی بیش خورد به قایم کجا ریزد اندر نبرد
چو فردا فشاریم در جنگ پای ز رومی نمانیم یک تن بجای
بدین عشوه دادند شه را شکیب یکی بر دلیری یکی بر فریب
همان قاصدان نیز کردند جهد که بر خون او بسته بودند عهد
سکندر ز دیگر طرف چاره ساز که چون پای دارد دران ترکتاز
خیال دو سرهنگ را پیش داشت جز آن خود که سرهنگی خویش داشت
چنین گفت با پهلوانان روم که فردا درین مرکز سخت بوم
بکوشیم کوشیدنی مردوار رگ جان به کوشش کنیم استوار
اگر دست بردیم ماراست ملک وگر ما شدیم آن داراست ملک
قیامت که پوشیده‌ی رای ماست بود روزی آن روز فردای ماست
به اندیشه‌هائی چنین هولناک دو لشگر غنودند با ترس و باک
چو گیتی در روشنی باز کرد جهان بازی دیگر آغاز کرد
به آتش به دل گشت مشتی شرار کلیچه شد آن سیم کاووس وار
درآمد به جنبش دو لشگر چو کوه کز آن جنبش آمد جهان را ستوه
فریدون نسب شاه بهمن نژاد چو برخاست از اول بامداد
همه ساز لشگر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه نیم لنگ