جنگ دارا با اسکندر

برآورد خرمهره آواز شیر دماغ از دم گاو دم گشت سیر
چنان آمد از نای ترکی خروش که از نای ترکان برآورد جوش
طراقی که از مقرعه خاسته برون رفته زین طاق آراسته
روا رو برآمد ز راه نبرد هزاهز در آمد به مردان مرد
زمین گفتی از یکدیگر بردرید سرافیل صور قیامت دمید
غبار زمین بر هوا راه بست عنان سلامت برون شد ز دست
ز بس گرد بر تارک و ترک و زین زمین آسمان آسمان شد زمین
جگر تاب شد نعره‌های بلند گلوگیر شد حلقه‌های کمند
ز تاب نفس بر هوا بست میغ جهان سوخت از آتش برق تیغ
ز بس عطسه‌ی تیغ بر خون و خاک دماغ هوا پر شد از جان پاک
سپهدار ایران هم از صبح بام بر آراست لشگر بسازی تمام
نخستین صف میمنه ساز کرد ز تیغ اژدها را دهن باز کرد
صف میسره هم بر آراست چست یکی کوه گفتی ز پولاد رست
جناح آنچنان بست در پیشگاه که پوشیده شد روی خورشید و ماه
ز قلبی که چون کوه پولاد بود پناهنده را قلعه آباد بود
ز دیگر طرف لشگر آرای روم بر آراست لشگر چو نحلی ز موم
سلیح و سلب داد خواهنده را قوی کرد پشت پناهنده را
چپ و راست آراست از ترک و تیغ چو آرایش گلشن از اشک میغ
پس و پیش را کرد چون خاره کوه بر انگیخت قلبی ثریا شکوه
چو از هر دو سو لشگر آراستند یلان سربسر مرد میخواستند