پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر

مرا گر خدوند یاری دهد عجب نیست گر شهریاری دهد
توانم که گردن فرازی کنم به شمشیر با شیر بازی کنم
به تیغ افسر و گاه خواهم گرفت بدین اژدها ماه خواهم گرفت
نخواندی ز تاریخ جمشید شاه که آن اژدها چون فرو برد ماه
فریدون بدان اژدها باره مرد هم از قوت اژدهائی چه کرد
به دارنده‌ی آسمان و زمین کزو مایه دارد همان و همین
خدائی کزو هر که آگاه نیست خرد را بدان بی خرد راه نیست
به راه نیاگان پیشین ما که بودند پیغمبر دین ما
بصحف براهیم ایزد شناس کزان دین کنم پیش یزدان سپاس
که گر دست یابم بر ایرانیان برم دین زردشت را از میان
نه آتش گذارم نه آتشکده شود آتش از دستم آتش زده
چنین رسم پاکیزه و راه راست ره ما و رسم نیاکان ماست
برین مشک خاشاک نتوان فشاند که بوی خوش مشک پنهان نماند
کسی راست خرما ز نخل بلند که بر نخل خرما رساند کمند
به بستان گلی راست گردن فراز که بوئی و رنگی دهد دلنواز
ز گوران سرافراز گوری بود که با فحلیش دست زوری بود
ز شیران همان شیر خونریزتر که دندان و چنگش بود تیزتر
دو شیر گرسنه است و یکران گور کباب آن کسی راست کو راست زور
دو پیلند خرطوم درهم کشان ز بردن یکی بود خواهد نشان
تو مردی و من مرد وقت نبرد به مردی پدید آید از مرد مرد