نامه دارا به اسکندر

یه یزدان که اهریمنش دشمنست به زردشت کو خصم اهریمنست
که از روم و رومی نمانم نشان شوم به سر هر دو آتش فشان
گرفتم همه آهن آری ز روم در آتشگه ما چه آهن چه موم
ز رومی چه برخیزد و لشگرش به پای ستوران برم کشورش
گر آری به خروارها درع و ترگ کجا با شدت برگ یک بید برگ
مگر تیر ترکان یغمای من نخوردی که تندی به غوغای من
سری کو که سر بخش دارا کنی به ار پیش دارا مدارا کنی
کمان بشکنی پر بریزی ز تیر زره در نوردی بپوشی حریر
وگرنه چنانت دهم گوش پیچ که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ
حذر کن ز خشم جگر جوش من مباش ایمن از خواب خرگوش من
به خرگوش خفته مبین زینهار که چندان که خسبد دود وقت کار
توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی
ولیک آن مثل راست باشد که شاه به ار وقت خواری درافتد به چاه
بده جزیت از ما ببر کینه را قلم در مکش رسم دیرینه را
نشاید همه ساله گرگینه دوخت خر و رشته یکبار باید فروخت
مزن رخنه در خاندان کهن تو در رخنه باشی دلیری مکن
بجائی میاور که جنبم ز جای ندارد پر پشه با پیل پای
به ملک خدا داده خرسند باش مکن ز اهنین چنگ شیران تراش
کلاغی تک کبک در گوش کرد تک خویشتن را فراموش کرد
بساز انجمن کانجم آمد فراز فرشته در آسمان کرد باز