رای زدن دارا با بزرگان ایران

بیا ساقی آن آتش توبه سوز به آتشگه مغز من برفروز
به مجلس فروزی دلم خوش بود که چون شمع بر فرقم آتش بود

خردمند را خوبی از داد اوست پناه خدا ایمن آباد اوست
کسی کو بدین ملک خرسند نیست به نزدیک دانا خردمند نیست
خرد نیک همسایه شد آن بدست که همسایه‌ی کوی نابخردست
چو در کوی نابخردان دم زنی به ار داستان خرد کم زنی
دراین ده کسی خانه آباد کرد که گردن ز دهقانی آزاد کرد
تو نیز ار نهی بار گردن ز دوش ز گردن زنان برنیاری خروش
چو دریا به سرمایه‌ی خویش باش هم از بود خود سود خود برتراش
به مهمانی خویش تا روز مرگ درختی شو از خویشتن ساز برگ
چو پیله ز برگ کسان خورد گاز همه تن شد انگشت و قی کرد باز

گزارنده‌تر پیری از موبدان گزارش چنین کرد با بخردان
که چون شاه روم آمد آراسته همش تیغ در دست و هم خواسته
خبر گرم شد در همه مرز و بوم که آمد برون اژدهائی ز روم
به پرخاش دارا سر افراخته همه آلت داوری ساخته
جهان را بدین مژده نوروز بود که بیداد دارا جهانسوز بود
ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی
ز دارا پرستی منش خاسته به مهر سکندر بیاراسته
چو دارای دریا دل آگاه گشت که موج سکندر ز دریا گذشت
ز پیران روشن‌دل رای زن برآراست پنهان یکی انجمن