خردمند را خوبی از داد اوست
|
|
پناه خدا ایمن آباد اوست
|
کسی کو بدین ملک خرسند نیست
|
|
به نزدیک دانا خردمند نیست
|
خرد نیک همسایه شد آن بدست
|
|
که همسایهی کوی نابخردست
|
چو در کوی نابخردان دم زنی
|
|
به ار داستان خرد کم زنی
|
دراین ده کسی خانه آباد کرد
|
|
که گردن ز دهقانی آزاد کرد
|
تو نیز ار نهی بار گردن ز دوش
|
|
ز گردن زنان برنیاری خروش
|
چو دریا به سرمایهی خویش باش
|
|
هم از بود خود سود خود برتراش
|
به مهمانی خویش تا روز مرگ
|
|
درختی شو از خویشتن ساز برگ
|
چو پیله ز برگ کسان خورد گاز
|
|
همه تن شد انگشت و قی کرد باز
|
گزارندهتر پیری از موبدان
|
|
گزارش چنین کرد با بخردان
|
که چون شاه روم آمد آراسته
|
|
همش تیغ در دست و هم خواسته
|
خبر گرم شد در همه مرز و بوم
|
|
که آمد برون اژدهائی ز روم
|
به پرخاش دارا سر افراخته
|
|
همه آلت داوری ساخته
|
جهان را بدین مژده نوروز بود
|
|
که بیداد دارا جهانسوز بود
|
ازو بوم و کشور به یکبارگی
|
|
ستوه آمدند از ستمکارگی
|
ز دارا پرستی منش خاسته
|
|
به مهر سکندر بیاراسته
|
چو دارای دریا دل آگاه گشت
|
|
که موج سکندر ز دریا گذشت
|
ز پیران روشندل رای زن
|
|
برآراست پنهان یکی انجمن
|