سپه را جوابی چنان ارجمند
|
|
بلند آمد از شهریار بلند
|
خبر گرمتر شد همی هر زمان
|
|
که آمد به روم اژدهائی دمان
|
سکندر چو دانست کان تیغ میغ
|
|
به تندر برآرد همی برق تیغ
|
فرستاد تا لشگر از هر دیار
|
|
روانه شود بر در شهریار
|
ز مصر و ز افرنجه و روم و روس
|
|
شد آراسته لشگری چون عروس
|
چو انبوه شد لشگر بیکران
|
|
عدد خواست از نام نامآوران
|
خبر داد عارض که سیصد هزار
|
|
برآمد دلیران مفرد سوار
|
چو شد ساخته کار لشگر تمام
|
|
یکی انجمن ساخت بیرود و جام
|
نشستند بیدار مغزان روم
|
|
به مهر ملک نرم کردند موم
|
شه از کار دارا و پیگار او
|
|
سخن راند و پیچید در کار او
|
چنین گفت کاین نامور شهریار
|
|
کمر بست بر جستن کارزار
|
چه سازیم تدبیرش از صلح و جنگ
|
|
که آمد به آویختن کار تنگ
|
اگر برنیاریم تیغ از نیام
|
|
به مردی ز ما برنیارند نام
|
وگر تاج بستانم از تاجور
|
|
به بیداد خود بسته باشم کمر
|
کیان را کی از ملک بیرون کنم
|
|
من این رهزنی با کیان چون کنم
|
بترسم که اختر بدین طیرگی
|
|
بداندیش ما را دهد چیرگی
|
چه تدبیر باشد در این رسم و راه
|
|
کزو کار بر ما نگردد تباه
|
به اندیشه خوب و رای صواب
|
|
پدید آورید این سخن را جواب
|
جهاندیده پیران بیدار هوش
|
|
چو گفتار گوینده کردند گوش
|
به پاسخ گشادند یکسر زبان
|
|
دعا تازه کردند بر مرزبان
|