گزارندهی شرح شاهنشهی
|
|
چنین داد پرسنده را آگهی
|
که دارا چو لشگر به ارمن کشید
|
|
تو گفتی که آمد قیامت پدید
|
نبود آگه اسکندر از کار او
|
|
که آرد قیامت به پیکار او
|
رسیدند زنهاریان خیل خیل
|
|
که طوفان به دریا درآورد سیل
|
شبیخون دارا درآمد ز راه
|
|
ز پولاد پوشان زمین شد سیاه
|
پژوهندهای گفت بدخواه مست
|
|
شب و روز غافل شد آنجاکه هست
|
بر او شاه اگر یک شبیخون کند
|
|
ز ملکش همانا که بیرون کند
|
سکندر بخندید و دادش جواب
|
|
که پنهان نگیرد جهان آفتاب
|
ملک را به وقت عنان تافتن
|
|
به دزدی نشاید ظفر یافتن
|
پژوهنده دیگر آغاز کرد
|
|
که دارانه چندان سپه ساز کرد
|
که آن را شمردن توان درقیاس
|
|
کسانیکه هستند لشگر شناس
|
سکندر بدو گفت یک تیغ تیز
|
|
کند پیه صد گاو را ریزریز
|