بریدند در طشت زرین سرش
|
|
به خون غرقه شد نازنین پیکرش
|
چو پرخون شد آن طشت زرین چه کرد
|
|
بخوردش چو آبی و آبی نخورد
|
کسانی که بودند با او به راه
|
|
شدند آب در دیده نزدیک شاه
|
نمودند کان رومی خوب چهر
|
|
چه بد دید از آن زنگی سرد مهر
|
شه از بهر آن سرو شمشاد رنگ
|
|
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ
|
به خون ریختن شد دل انگیخته
|
|
ز خون چنان بی گنه ریخته
|
شد از رومیان رنگ یکبارگی
|
|
که دیدند از آنگونه خونخوارگی
|
سیاهان ازان کار دندان سفید
|
|
ز خنده لب رومیان ناامید
|
شب آن به که پوشیده دندان بود
|
|
که آن لحظه میرد که خندان بود
|
سکندر به آهستگی یک دو روز
|
|
گذشت از سر خشم اندیشه سوز
|
شباهنگ چون برزد از کوه دود
|
|
برآهنگ شب مرغ دستان نمود
|
برآویخت هندوی چرخ از کمر
|
|
به هارونی شب حرسهای زر
|
جلاجل زنان گفت هارون شاه
|
|
که شه تاجور باد و دشمن تباه
|
طلایه برون شد بره داشتن
|
|
یتاقی به نوبت نگه داشتن
|
دگر روز کاورد گردون شتاب
|
|
برون زد سر از کنج کوه آفتاب
|
بغرید کوس از در شهریار
|
|
جهان شد ز بانگ جرس بیقرار
|
تبیره زن از خارش چرم خام
|
|
لبیشه درافکند شب را به کام
|
در آمد به شورش دم گاو دم
|
|
به خمبک زدن خام روئینه خم
|
ترازوی پولاد سنجان به میل
|
|
ز کفه به کفه همی راند سیل
|
سنان سرخشت خفتان شکاف
|
|
برون رفت از فلکه پشت و ناف
|