بیا ساقی آن میکه رومی وشست | به من ده که طبعم چو زنگی خوشست | |
مگر با من این بی محابا پلنگ | چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ |
□
فریبنده راهی شد این راه دور | که بر چرخ هفتم توان دید نور | |
درین ره فرشته زره میرود | که آید یکی دیو و ده میرود | |
به معیار این چارسو رهروی | نسنجد دو جو تا ندزدد جوی | |
قراضه قراضه رباید نخست | ربایند ازو چون که گردد درست | |
بجو میستاند ز دهقان پیر | به من میفرستند به دیوان میر | |
ز من رخت این همرهان دور باد | زبانم بر این نکته معذور باد | |
از این آشنایان بیگانه خوی | دوروئی نگر یک زبانی مجوی | |
دو سوراخ چون رو به حیله ساز | یکی سوی شهوت یکی سوی آز | |
ولیکن چو کژدم به هنگام هوش | نه سوراخ دیده نه سوراخ گوش |
□
گزارش گر رازهای نهفت | ز تاریخ دهقان چنین باز گفت | |
که چون شاه چین زین برابرش نهاد | فلک نعل زنگی بر آتش نهاد | |
سپهر از کمین مهر بیرون جهاند | ستاره ز کف مهره بیرون فشاند | |
جهان از دلیران لشکر شکن | کشیده چو انجم بسی انجمن | |
از آیینه پیل و زنگ شتر | صدف را شبه رست بر جای در | |
ز پویه که پی بر زمین میفشرد | در اندام گاو استخوان گشت خرد | |
شه روم رسم کیان تازه کرد | ز نوبت جهان را پرآوازه کرد | |
بر آراست لشگر به آیین روم | چو آرایش نقش بر مهر موم | |
ز رومی تنی بود بس مهربان | زبان آوری آگه از هر زبان |