دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم پدر ارسطو

همه ساله شهزاده تیزهوش به جز علم را ره ندادی به گوش
به باریک بینی چو بشتافتی سخن‌های باریک دریافتی
ارسطو که هم‌درس شهزاده بود به خدمتگری دل به دو داده بود
هر آنچ از پدر مایه اندوختی گزارش کنان دروی آموختی
چو استاد دانا به فرهنگ ورای ملک زاده را دید بر گنج پای
به تعلیم او بیشتر برد رنج که خوش‌دل کند مرد را پاس گنج
چو منشور اقبال او خواند پیش درو بست عنوان فرزند خویش
به روزی که طالع پذیرنده بود نگین سخن مهر گیرنده بود
به شهزاده بسپرد فرزند را به پیمان در افزود سوگند را
که چون سر براری به چرخ بلند ز مکتب به میدان جهانی سمند
سر دشمنان بر زمین آوری جهان زیر مهر نگین آوری
همایون کنی تخت را زیر تاج فرستندت از هفت کشور خراج
بر آفاق کشور خدائی کنی جهان در جهان پادشائی کنی
به یاد آری این درس و تعلیم را پرستش نسازی زر و سیم را
نظر بر نداری ز فرزند من به جای آوری حق پیوند من
به دستوری او شوی شغل سنج که دستور دانا به از تیغ و گنج
تو را دولت او را هنر یاور است هنرمند با دولتی در خور است
هنر هر کجا یافت قدری تمام به دولت خدائی برآورد نام
همان دولتی کارجمندی گرفت ز رای بلندان بلندی گرفت
چو خواهی که بر مه رسانی سریر ازین نردبان باشدت ناگزیر