فرو گفتن داستان به طریق ایجاز

گزیدم ز هر نامه‌ای نغز او ز هر پوست پرداختم مغز او
زبان در زبان گنج پرداختم از آن جمله سر جمله‌ای ساختم
ز هر یک زبان هر که آگه بود زبانش ز بیغاره کوته بود
در آن پرده کز راستی یافتم سخن را سر زلف بر تافتم
وگر راست خواهی سخنهای راست نشاید در آرایش نظم خواست
گر آرایش نظم از او کم کنم به کم مایه بیتش فراهم کنم
همه کرده‌ی شاه گیتی خرام درین یک ورق کاغذ آرم تمام

سکندر که شاه جهان گرد بود به کار سفر توشه پرورد بود
جهان را همه چارحد گشت و دید که بی چار حد ملک نتوان خرید
به هر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی
به جز رسم زردشت آتش پرست نداد آن دگر رسمها را ز دست
نخستین کس او شد که زیور نهاد بروم اندرون سکه بر زر نهاد
به فرمان او زرگر چیره دست طلی‌های زر بر سر نقره بست
خرد نامه‌ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوت گری
همان نوبت پاس در صبح و شام ز نوبتگه او برآورد نام
به آیینه شد خلق را رهنمون ز تاریکی آورد جوهر برون
ز دود از جهان شورش زنگ را ز دارا ستد تاج و اورنگ را
ز سودای هندو ز صفرای روس فروشست عالم چو بیت العروس
شد آیینه‌ی چینیان رای او سر تخت کیخسروی جای او
چو عمرش ورق راند بر بیست سال به شاهنشهی بر دهل زد دوال