بیا ساقی آن راحتانگیز روح
|
|
بده تا صبوحی کنم در صبوح
|
صبوحی که بر آب کوثر کنم
|
|
حلالست اگر تا به محشر کنم
|
جهان در بدو نیک پروردنست
|
|
بسی نیک و بدهاش در گردنست
|
شب و روز از این پرده نیلگون
|
|
بسی بازی چابک آرد برون
|
گر آید ز من بازیی دلپذیر
|
|
هم از بازی چرخ گردنده گیر
|
ز نیرنگ این پرده دیر سال
|
|
خیالی شدم چون نبازم خیال
|
برآنم که این پرده خالی کنم
|
|
درین پرده جادو خیالی کنم
|
خیالی برانگیزم از پیکری
|
|
که نارد چنان هیچ بازیگری
|
نخست آنچنان کردم آغاز او
|
|
که سوز آورد نغمه ساز او
|
چنان گفتم از هر چه دیدم شگفت
|
|
که دل راه باور شدش برگرفت
|
حسابی که بود از خرد دوردست
|
|
سخن را نکردم بر او پای بست
|
پراکنده از هر دری دانهای
|
|
برآراستم چون صنم خانهای
|
بنا به اساسی نهادم نخست
|
|
که دیوار ان خانه باشد درست
|
به تقدیم و تأخیر بر من مگیر
|
|
که نبود گزارنده را زان گزیر
|
در ارتنگ این نقش چینی پرند
|
|
قلم نیست برمانی نقشبند
|
چو میکردم این داستان را بسیچ
|
|
سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ
|
اثرهای آن شاه آفاق گرد
|
|
ندیدم نگاریده در یک نورد
|
سخنها که چون گنج آگنده بود
|
|
به هر نسختی در پراکنده بود
|
ز هر نسخه برداشتم مایهها
|
|
برو بستم از نظم پیرایهها
|
زیادت ز تاریخهای نوی
|
|
یهودی و نصرانی و پهلوی
|