اگر نخل خرما نباشد بلند
|
|
ز تاراج هر طفل یابد گزند
|
به شحنه توان پاس ره داشتن
|
|
به خاکستر آتش نگه داشتن
|
ازین خوی خوش کو سرشت منست
|
|
بسی رخنه در کار و کشت منست
|
دگر رهروان کاین کمر بستهاند
|
|
به خوی بد از رهزنان رستهاند
|
بدان تا گریزند طفلان راه
|
|
چو زنگی چرا گشت باید سیاه
|
به راهی که خواهم شدن رخت کش
|
|
ره آورد من بس بود خوی خوش
|
به خوی خوش آموده به گوهرم
|
|
بدین زیستم هم بدین بگذرم
|
چو از بهر هر کس دری سفتنی است
|
|
سرودی هم از بهر خود گفتنی است
|
ز چندین سخن گو سخن یاد دار
|
|
سخن را منم در جهان یادگار
|
سخن چون گرفت استقامت به من
|
|
قیامت کند تا قیامت به من
|
منم سرو پیرای باغ سخن
|
|
به خدمت میان بسته چون سرو بن
|
فلکوار دور از فسوس همه
|
|
سرآمد ولی پای بوس همه
|
چو برجیس در جنگ هر بدگمان
|
|
کمان دارم و برندارم کمان
|
چو زهره درم در ترازو نهم
|
|
ولی چون دهم بی ترازو دهم
|
نخندم بر اندوه کس برقوار
|
|
که از برق من در من افتد شرار
|
به هر خار چون گل صلائی زنم
|
|
به هر زخم چون نی نوائی زنم
|
مگر کاتش است این دل سوخته
|
|
که از خار خوردن شد افروخته
|
چو دریا شوم دشمنی عیب شوی
|
|
نه چون آینه دوستی عیب گوی
|
به خواهنده آن به خشم از مال و گنج
|
|
که از باز دادن نیایم به رنج
|
نمایم جو و گندم آرم به جای
|
|
نه چون جو فروشان گندم نمای
|