در شرف این نامه بر دیگر نامه‌ها

اگر نخل خرما نباشد بلند ز تاراج هر طفل یابد گزند
به شحنه توان پاس ره داشتن به خاکستر آتش نگه داشتن
ازین خوی خوش کو سرشت منست بسی رخنه در کار و کشت منست
دگر رهروان کاین کمر بسته‌اند به خوی بد از رهزنان رسته‌اند
بدان تا گریزند طفلان راه چو زنگی چرا گشت باید سیاه
به راهی که خواهم شدن رخت کش ره آورد من بس بود خوی خوش
به خوی خوش آموده به گوهرم بدین زیستم هم بدین بگذرم
چو از بهر هر کس دری سفتنی است سرودی هم از بهر خود گفتنی است
ز چندین سخن گو سخن یاد دار سخن را منم در جهان یادگار
سخن چون گرفت استقامت به من قیامت کند تا قیامت به من
منم سرو پیرای باغ سخن به خدمت میان بسته چون سرو بن
فلک‌وار دور از فسوس همه سرآمد ولی پای بوس همه
چو برجیس در جنگ هر بدگمان کمان دارم و برندارم کمان
چو زهره درم در ترازو نهم ولی چون دهم بی ترازو دهم
نخندم بر اندوه کس برق‌وار که از برق من در من افتد شرار
به هر خار چون گل صلائی زنم به هر زخم چون نی نوائی زنم
مگر کاتش است این دل سوخته که از خار خوردن شد افروخته
چو دریا شوم دشمنی عیب شوی نه چون آینه دوستی عیب گوی
به خواهنده آن به خشم از مال و گنج که از باز دادن نیایم به رنج
نمایم جو و گندم آرم به جای نه چون جو فروشان گندم نمای