گر به سمع تو دلپسند شود
|
|
چون سریر تو سربلند شود
|
خار کان انگبین بر او رانند
|
|
زیرکانش ترانگبین خوانند
|
میوهای دادمت ز باغ ضمیر
|
|
چرب و شیرین چو انگبین در شیر
|
ذوق انجیر داده دانهی او
|
|
مغز بادام در میانهی او
|
پیش بیرونیان برونش نغز
|
|
وز درونش درونیان را مغز
|
حقهای بسته پر ز در دارد
|
|
وز عبارت کلید پر دارد
|
در دران رشته سر گرای بود
|
|
که کلیدش گره گشای بود
|
هر چه در نظم او ز نیک و بدست
|
|
همه رمز و اشارت خردست
|
هر یک افسانهای جداگانه
|
|
خانهی گنج شد نه افسانه
|
آنچه کوتاه جامه شد جسدش
|
|
کردم از نظم خود دراز قدش
|
وآنچه بودش درازی از حد بیش
|
|
کوتهی دادمش به صنعت خویش
|
کردم این تحفه را گزارش نغز
|
|
اینت چرب استخوان شیرین مغز
|
تا دراری به حسن او نظری
|
|
جلوهای دادمش به هر هنری
|
لطف بسیار دخل اندک خرج
|
|
کرده در هر دقیقه درجی درج
|
دست ناکرده دلستانی چند
|
|
بکر چون روی غنچه زیر پرند
|
مصرعی زر و مصرعی از در
|
|
تهی از دعوی و ز معنی پر
|
تا بدانند کز ضمیر شگرف
|
|
هر چه خواهم دراورم به دو حرف
|
وانچه بر هفت کنج خانهی راز
|
|
بستم آرایشی فراخ و دراز
|
غرض آن شد که چشم از آرایش
|
|
در فراخی پذیرد آسایش
|
آنچه بینی که بر بساط فراخ
|
|
کردهام چشم و گوش را گستاخ
|