چون به خاقان رسیده شد خبرش
|
|
باز پس شد نداد درد سرش
|
کس فرستاد و عذر خواست بسی
|
|
بر نزد بی رضای او نفسی
|
گفت کان کشتنی که شاهش کشت
|
|
آفتی بود فتنه را هم پشت
|
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
|
|
فصلهائی به دلفریبی راند
|
تا بدان عشوههای طبع فریب
|
|
ازمن ساده طبع برد شکیب
|
گفت کان پر ز راست و ره خالی
|
|
کاین بخوانی شتاب کن حالی
|
شه ز مستی بدان نپردازد
|
|
کابی از دست بر رخ اندازد
|
من کمر بستهام به دمسازی
|
|
از تو تیغ و ز من سراندازی
|
چون خبرهای شاه بشنیدم
|
|
کارها بر خلاف آن دیدم
|
شه به هنگام آشتی و نبرد
|
|
کارهائی کند که شاید کرد
|
من همان سفته گوش حلقه کشم
|
|
با خود از چین و با تو از حبشم
|
دخترم خود کنیز خانه تست
|
|
تاج من خاک آستانه تست
|
وانچه آن خائن خرابی خواه
|
|
به شکایت نبشته بود ز شاه
|
همه طومارها بهم در پیخت
|
|
داد تا پیک پیش خسرو ریخت
|
شه چو برخواند نامهای وزیر
|
|
تیز شد چون قلم به دست دبیر
|
بر هلاکش سپاسداری کرد
|
|
کار ازان پس به استواری کرد
|