کشتن بهرام وزیر ظالم را

و آن شبان را بخواند و شاهی داد نیک بختی و نیک خواهی داد
سختی از کار مملکت برداشت برکسی زوردست کس نگذاشت
تا نه بس دیر از چنان تدبیر آهنش زر شد و پلاس حریر
لشگر و گنج شد بر او انبوه این ز دریا گذشت و آن از کوه

چون به خاقان رسیده شد خبرش باز پس شد نداد درد سرش
کس فرستاد و عذر خواست بسی بر نزد بی رضای او نفسی
گفت کان کشتنی که شاهش کشت آفتی بود فتنه را هم پشت
سوی ما نامه کرد و ما را خواند فصلهائی به دلفریبی راند
تا بدان عشوه‌های طبع فریب ازمن ساده طبع برد شکیب
گفت کان پر ز راست و ره خالی کاین بخوانی شتاب کن حالی
شه ز مستی بدان نپردازد کابی از دست بر رخ اندازد
من کمر بسته‌ام به دمسازی از تو تیغ و ز من سراندازی
چون خبرهای شاه بشنیدم کارها بر خلاف آن دیدم
شه به هنگام آشتی و نبرد کارهائی کند که شاید کرد
من همان سفته گوش حلقه کشم با خود از چین و با تو از حبشم
دخترم خود کنیز خانه تست تاج من خاک آستانه تست
وانچه آن خائن خرابی خواه به شکایت نبشته بود ز شاه
همه طومارها بهم در پیخت داد تا پیک پیش خسرو ریخت
شه چو برخواند نامهای وزیر تیز شد چون قلم به دست دبیر
بر هلاکش سپاسداری کرد کار ازان پس به استواری کرد