قدی افراخته چو سرو به باغ
|
|
روئی افروخته چو شمع و چراغ
|
تازه روئیش تازهتر ز بهار
|
|
خوب رنگیش خوبتر ز نگار
|
خواب نرگس خمار دیده او
|
|
ناز نسرین درم خریده او
|
آب گل خاک ره پرستانش
|
|
گل کمر بند زیر دستانش
|
به جز از خوبی و شکر خندی
|
|
داشت پیرایه هنرمندی
|
دانش آموخته ز هر نسقی
|
|
در نبشته ز هر فنی ورقی
|
خوانده نیرنگ نامهای جهان
|
|
جادوئیها و چیزهای نهان
|
درکشیده نقاب زلف بروی
|
|
سرکشیده ز بارنامه شوی
|
آنکه در دور خویش طاق بود
|
|
سوی جفتش کی اتفاق بود
|
چون شد آوازه در جهان مشهور
|
|
کامداست از بهشت رضوان حور
|
ماه و خورشید بچهای زادست
|
|
زهره شیر عطاردش دادست
|
رغبت هرکسی بدو شد گرم
|
|
آمد از هر سوئی شفاعت نرم
|
این به زور آن به زر همیکوشید
|
|
و او زر خود به زور میپوشید
|
پدر از جستجوی ناموران
|
|
کان صنم را رضا ندید در آن
|
گشت عاجز که چاره چون سازد
|
|
نرد با صد حریف چون بازد
|
دختر خوبروی خلوت ساز
|
|
دست خواهندگان چو دید دراز
|
جست کوهی در آن دیار بلند
|
|
دور چون دور آسمان ز گزند
|
داد کردن بر او حصاری چست
|
|
گفتی از مغز کوه کوهی رست
|
پوزش انگیخت وز پدر درخواست
|
|
تا کند برگ راه رفتن راست
|
پدر مهربان از آن دوری
|
|
گرچه رنجید داد دستوری
|