چو گریبان کوه و دامن دشت
|
|
از ترازوی صبح پر زر گشت
|
روز یکشنبه آن چراغ جهان
|
|
زیر زر شد چو آفتاب نهان
|
جام زر بر گرفت چون جمشید
|
|
تاج زر برنهاد چون خورشید
|
بست چون زرد گل به رعنائی
|
|
کهربا بر نگین صفرائی
|
زر فشانان به زرد گنبد شد
|
|
تا یکی خوشدلیش در صد شد
|
خرمی را در او نهاد بنا
|
|
به نشاط می و نوای غنا
|
چون شب آمد نه شب که حجله ناز
|
|
پرده عاشقان خلوت ساز
|
شه بدان شمع شکر افشان گفت
|
|
تا کند لعل بر طبرزد جفت
|
خواست تا سازد از غنا سازی
|
|
در چنان گنبدی خوش آوازی
|
چون ز فرمان شه گزیر نبود
|
|
عذر یا ناز دل پذیر نبود
|
گفت رومی عروس چینی ناز
|
|
کی خداوند روم و چین و طراز
|
تو شدی زندهدار جان ملوک
|
|
عز نصره خدایگان ملوک
|
هرکه جز بندگیت رای کند
|
|
سر خود را سبیل پای کند
|
چون دعا را گزارشی سره کرد
|
|
دم خود را بخور مجمره کرد
|