چونکه بهرام شد نشاط پرست | دیده در نقش هفت پیکر بست | |
روز شنبه ز دیر شماسی | خیمه زد در سواد عباسی | |
سوی گنبد سرای غالیه فام | پیش بانوی هند شد به سلام | |
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد | عود سازی و عطرسازی کرد | |
چون برافشاند شب به سنت شاه | بر حریر سپید مشک سیاه | |
شاه ازان نوبهار کشمیری | خواست بوئی چو باد شبگیری | |
تا ز درج گهر گشاید قند | گویدش مادگانه لفظی چند | |
زان فسانه که لب پر آب کند | مست را آرزوی خواب کند | |
آهوی ترک چشم هندو زاد | نافه مشک را گره بگشاد | |
گفت از اول که پنج نوبت شاه | باد بالای چار بالش ماه | |
تا جهان ممکنست جانش باد | همه سرها بر آستانش باد | |
هرچه خواهد که آورد در چنگ | دولتش را در آن مباد درنگ | |
چون دعا ختم کرد برد سجود | برگشاد از شکر گوارش عود |
□
گفت و از شرم در زمین میدید | آنچه زان کس نگفت و کس نشنید | |
که شنیدم به خردی از خویشان | خردهکاران و چابکاندیشان | |
که ز کدبانوان قصر بهشت | بود زاهد زنی لطیف سرشت | |
آمدی در سرای ما هر ماه | سر به سر کسوتش حریر سیاه | |
بازجستند کز چه ترس و چه بیم | در سوادی تو ای سبیکه سیم | |
به که ما را به قصه یار شوی | وین سیه را سپید کار شوی | |
بازگوئی ز نیک خواهی خویش | معنی آیت سیاهی خویش |