آنکه از من کناره کرد و گریخت
|
|
در کنارم گرفت و عذر انگیخت
|
گفت اگر گفتمی ترا صد سال
|
|
باورت نامدی حقیقت حال
|
رفتی و دیدی آنچه بود نهفت
|
|
این چنین قصه با که شاید گفت
|
من درین جوش گرم جوشیدم
|
|
وز تظلم سیاه پوشیدم
|
گفتمش کای چو من ستمدیده
|
|
رای تو پیش من پسندیده
|
من ستمدیده را به خاموشی
|
|
ناگزیر است ازین سیهپوشی
|
رو پرند سیاه نزد من آر
|
|
رفت و آورد پیش من شب تار
|
در سر افکندم آن پرند سیاه
|
|
هم در آن شب بسیچ کردم راه
|
سوی شهر خود آمدم دلتنگ
|
|
بر خود افکنده از سیاهی رنگ
|
من که شاه سیاه پوشانم
|
|
چون سیه ابر ازان خروشانم
|
کز چنان پخته آرزوی به کام
|
|
دور گشتم به آرزوئی خام
|
چون خداوند من ز راز نهفت
|
|
این حکایت به پیش من برگفت
|
من که بودم درم خریده او
|
|
برگزیدم همان گزیده او
|
با سکندر ز بهر آب حیات
|
|
رفتم اندر سیاهی ظلمات
|
در سیاهی شکوه دارد ماه
|
|
چتر سلطان از آن کنند سیاه
|
هیچ رنگی به از سیاهی نیست
|
|
داس ماهی چو پشت ماهی نیست
|
از جوانی بود سیه موئی
|
|
وز سیاهی بود جوان روئی
|
به سیاهی بصر جهان بیند
|
|
چرگنی بر سیاه ننشیند
|
گر نه سیفور شب سیاه شدی
|
|
کی سزاوار مهد ماه شدی
|
هفت رنگست زیر هفتو رنگ
|
|
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
|