زارزوئی چنانکه بود نداشت
|
|
لابها کرد و هیچ سود نداشت
|
در صبوری بدان نواله نوش
|
|
مهل میخواست من نکردم گوش
|
خورد سوگند کین خزینه تراست
|
|
امشب امید و کام دل فرداست
|
امشبی بر امید گنج بساز
|
|
شب فردا خزینه میپرداز
|
صبر کردن شبی محالی نیست
|
|
آخر امشب شبیست سالی نیست
|
او همیگفت و من چو دشنه تیز
|
|
در کمر کرده دست کور آویز
|
خواهشی کو ز بهر خود میکرد
|
|
خارشم را یکی به صد میکرد
|
تا بدانجا رسید کز چستی
|
|
دادم آن بند بسته را سستی
|
چونکه دید او ستیزه کاری من
|
|
ناشکیبی و بیقراری من
|
گفت یک لحظه دیده را در بند
|
|
تا گشایم در خزینه قند
|
چون گشادم بر آنچه داری رای
|
|
در برم گیر و دیده را بگشای
|
من به شیرینی بهانه او
|
|
دیده بر بستم از خزانه او
|
چون یکی لحظه مهلتش دادم
|
|
گفت بگشای دیده بگشادم
|
کردم آهنگ بر امید شکار
|
|
تا درآرم عروس را به کنار
|
چونکه سوی عروس خود دیدم
|
|
خویشتن را در آن سبد دیدم
|
هیچکس گرد من نه از زن و مرد
|
|
مونسم آه گرم و بادی سرد
|
مانده چون سایهای ز تابش نور
|
|
ترکتازی ز ترکتازی دور
|
من درین وسوسه که زیر ستون
|
|
جنبشی زان سبد گشاد سکون
|
آمد آن یار و زان رواق بلند
|
|
سبدم را رسن گشاد ز بند
|
لخت چون از بهانه سیر آمد
|
|
سبدم زان ستون به زیر آمد
|