هرکسی را بران طمع برخاست
|
|
که شود کار ملک بر وی راست
|
خان خانان روانه گشت ز چین
|
|
تا شود خانه گیر شاه زمین
|
در رکابش چو اژدهای دمان
|
|
بود سیصدهزار سخت کمان
|
ستد از نایبان شاه به قهر
|
|
جمله ملک ماوراء النهر
|
زاب جیحون گذشت و آمد تیز
|
|
در خراسان فکند رستاخیز
|
شه چو زان ترکتاز یافت خبر
|
|
اعتمادی ندید بر لشگر
|
همه را دید دست پرور ناز
|
|
دست از آیین جنگ داشته باز
|
وانک بودند سروران سپاه
|
|
یکدلیشان نبود در حق شاه
|
هریکی در نهفتهای نورد
|
|
پیشرو کرده سوی خاقان مرد
|
طبع با شاه خویش بد کرده
|
|
چاره ملک و مال خود کرده
|
گفته ما بنده نیکخواه توایم
|
|
قصد ره کن که خاک راه توایم
|
شاه عالم توئی به ما به خرام
|
|
پاشاهی نیاید از بهرام
|
تیغ اگر بایدت در او آریم
|
|
ورنه بندش کنیم و بسپاریم
|
منهیی زانکه نامه داند خواند
|
|
این سخن را به سمع شاه رساند
|
شاه از ایرانیان طمع برداشت
|
|
مملکت را به نایبان بگذاشت
|
خویشتن رفت و روی پنهان کرد
|
|
با چنان حربه حرب نتوان کرد
|
در جهان گرم شد که شاه جهان
|
|
روی کرد از سپاه و ملک نهان
|
مرد خاقان نبود و لشگر او
|
|
به هزیمت گریخت از بر او
|
چون به خاقان رسید پیک درود
|
|
که شه آمد ز تخت خویش فرود
|
از کلاه و کمر تو داری بخت
|
|
پای درنه نه تاجمان و نه تخت
|