چون درآمد به گور تیز آهنگ
|
|
تند شیری کمان گرفته به چنگ
|
تیر در نیم گرد شست نهاد
|
|
پس کمان درکشید و شست گشاد
|
بر کفل گاه گور شد تیرش
|
|
بوسه بر خاک داد نخچیرش
|
در یکی لحظه زان شکار شگفت
|
|
چند را کشت و چند را بگرفت
|
وان کنیزک ز ناز و عیاری
|
|
در ثنا کرد خویشتنداری
|
شاه یک ساعت ایستاد صبور
|
|
تا یکی گور شد روانه ز دور
|
گفت کای تنگ چشم تاتاری
|
|
صید ما را به چشم می ناری ؟
|
صید ما کز صفت برون آید
|
|
در چنان چشم تنگ چون آید
|
گوری آمد بگو که چون تازم
|
|
وز سرش تاسمش چه اندازم
|
نوش لب زان منش که خوی بود
|
|
زن بد و زن گزافه گوی بود
|
گفت باید که رخ برافروزی
|
|
سر این گور در سمش دوزی
|
شاه چون دید پیچ پیچی او
|
|
چارهگر شد ز بد بسیچی او
|
خواست اول کمان گروهه چو باد
|
|
مهرهای در کمان گروهه نهاد
|
صید را مهره درفکند به گوش
|
|
آمد از تاب مهره مغز به جوش
|
سم سوی گوش برد صید زبون
|
|
تا ز گوش آرد آن علاقه برون
|
تیر شه برق شد جهان افروخت
|
|
گوش و سم را به یکدیگر بردوخت
|
گفت شه باکنیزک چینی
|
|
دستبردم چگونه می بینی
|
گفت پر کرده شهریار این کار
|
|
کار پر کرده کی بود دشوار
|
هرچه تعلیم کرده باشد مرد
|
|
گرچه دشوار شد بشاید کرد
|
رفتن تیر شاه برسم گور
|
|
هست از ادمان نه از زیادت زور
|