بیشتر زانکه سنگ دارد وزن
|
|
پشتهها ریختی ز گور و گوزن
|
روی صحرا به زیر سم ستور
|
|
گور گشتی ز بس گریوه گور
|
شه بر آن اشقر گریوه نورد
|
|
کز شتابش ندید گردون گرد
|
چون کمند شکار بگرفتی
|
|
گور زنده هزار بگرفتی
|
بیشتر گور کاورید به بند
|
|
یا به بازو فکند یا به کمند
|
گور اگر صد گرفت پشتاپشت
|
|
کمتر از چار ساله هیچ نکشت
|
خون آن گور کرده بود حرام
|
|
که نبودش چهار سال تمام
|
نام خود داغ کرد بر رانش
|
|
داد سرهنگی بیابانش
|
هرکه زان گور داغدار یکی
|
|
زنده بگرفتی از هزار یکی
|
چون که داغ ملک بر او دیدی
|
|
گرد آزار او نگردیدی
|
بوسه بر داغگاه او دادی
|
|
بندیی را ز بند بگشادی
|
ما که با داغ نام سلطانیم
|
|
ختلی آن به که خوش ترک رانیم
|
آنچنان گورخان به کوه و به راغ
|
|
گور که داغ دید رست ز داغ
|
در چنین گورخانه موری نیست
|
|
که برو داغ دست زوری نیست
|
روزی اندر شکارگاه یمن
|
|
با دلیران آن دیار و دمن
|
شه که بهرام گور شد نامش
|
|
گوی برد از سپهر و بهرامش
|
میزد از نزهت شکار نفس
|
|
منذرش پیش بود و نعمان پس
|
هر یکی در شکوه پیکر او
|
|
مانده حیران از پای تا سر او
|
گردی از دور ناگهان برخاست
|
|
کاسمان با زمین یکی شد راست
|
اشقر انگیخت شهریار جوان
|
|
سوی آن گرد شد چو باد روان
|