صفت سمنار و ساختن قصر خورنق

ز آسمان برگذشت رونق او خور به رونق شد از خورنق او
داد نعمان به نعمتیش نوید که به یک نیمه زان نداشت امید
از شتر بارهای پر زر خشک وز گرانمایه‌های گوهر و مشک
بیشتر زانکه در شمار آید تا دگر وقت‌ها به کار آید
چوب اگر بازداری از آتش خام ماند کباب سختی کش
دست بخشنده کافت درمست حاجب الباب درگه کرمست
مرد بنا که آن نوازش دید وعده‌های امیدوار شنید
گفت اگر زان چه وعده دادم شاه پیش از این شغل بودمی آگاه
نقش این کارگاه چینی کار بهترک بستمی در این پرگار
بیشتر بردمی در اینجا رنج تا به من شاه بیش دادی گنج
کردمی کوشکی که تا بودی روزش از روز رونق افزودی
گفت نعمان چو بیش یابی چیز به از این ساختن توانی نیز؟
گفت اگر بایدت به وقت بسیچ آن کنم کین برش نباشد هیچ
این سه رنگ است آن بود صد رنگ آن زیاقوت باشد این از سنگ
این به یک گنبدی نماید چهر آن بود هفت گنبدی چو سپهر
روی نعمان ازین سخن بفروخت خرمن مهر و مردمی را سوخت
پادشاه آتشی‌ست کز نورش ایمن آن شد که دید از دورش
واتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار
پادشه همچو تاک انگورست در نپیچد دران کز او دورست
وانکه پیچد در او به صد یاری بیخ و بارش کند به صد خواری