شیرگیری ولیک نز مستی
|
|
شیرگیری به اژدها دستی
|
گرگ درنده را به کوه سهند
|
|
دست و پائی به یک دو شاخ افکند
|
شه چو از گرگ دست و پا برده
|
|
شیر با او به دست و پا مرده
|
تیرش از دست گرگ و پای پلنگ
|
|
برسم گور کرده صحرا تنگ
|
صیدگاهش ز خون دریا جوش
|
|
گاه گرگینه گه پلنگی پوش
|
بر گرازی که تیغ راند تیز
|
|
گیرد از زخم او گراز گریز
|
چون به چرم کمان درآرد زور
|
|
چرم را بر گوزن سازد گور
|
کند ارپای در نهد به مصاف
|
|
سنگ را چون عقیق زهره شکاف
|
آن نماید به تیغ زهراندود
|
|
کاسمان از زمین برآرد دود
|
اوست در بزم ورزم یافته نام
|
|
جان ده و جان ستان به تیغ و به جام
|
خاک تیره ز روشنائی او
|
|
چشم روشن به آشنائی او
|
ناف خلقش چو کلک رسامان
|
|
مشک در جیب و لعل در دامان
|
گشته از مشک و لعل او همه جای
|
|
مملکت عقد بند و غالیهسای
|
از قبای چنو کلهداری
|
|
ز آسمان تا زمین کلهواری
|
وز کمان چنو جهانگیری
|
|
چرخ نه قبضه کمترین تیری
|
زان بزرگی که در سگالش اوست
|
|
چار گوهر چهار بالش اوست
|
دشمنش چون درخت بیخ زده
|
|
بر در او به چار میخ زده
|
ز آفتاب جلال اوست چو ماه
|
|
روی ما سرخ و روی خصم سیاه
|
چه عجب کافتاب زرین نعل
|
|
کوه را سنگ داد و کانرا لعل
|
گوهر کان حرم دریده اوست
|
|
کان گوهر درم خریده اوست
|