دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

شیرگیری ولیک نز مستی شیرگیری به اژدها دستی
گرگ درنده را به کوه سهند دست و پائی به یک دو شاخ افکند
شه چو از گرگ دست و پا برده شیر با او به دست و پا مرده
تیرش از دست گرگ و پای پلنگ برسم گور کرده صحرا تنگ
صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش
بر گرازی که تیغ راند تیز گیرد از زخم او گراز گریز
چون به چرم کمان درآرد زور چرم را بر گوزن سازد گور
کند ارپای در نهد به مصاف سنگ را چون عقیق زهره شکاف
آن نماید به تیغ زهراندود کاسمان از زمین برآرد دود
اوست در بزم ورزم یافته نام جان ده و جان ستان به تیغ و به جام
خاک تیره ز روشنائی او چشم روشن به آشنائی او
ناف خلقش چو کلک رسامان مشک در جیب و لعل در دامان
گشته از مشک و لعل او همه جای مملکت عقد بند و غالیه‌سای
از قبای چنو کله‌داری ز آسمان تا زمین کله‌واری
وز کمان چنو جهان‌گیری چرخ نه قبضه کمترین تیری
زان بزرگی که در سگالش اوست چار گوهر چهار بالش اوست
دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چار میخ زده
ز آفتاب جلال اوست چو ماه روی ما سرخ و روی خصم سیاه
چه عجب کافتاب زرین نعل کوه را سنگ داد و کانرا لعل
گوهر کان حرم دریده اوست کان گوهر درم خریده اوست