سبب نظم کتاب

رشته یکتاست ترسم از خطرش خاصه ز اندازه برده‌ام گهرش
در هزار آب غسل باید کرد تا به آبی رسی که شاید خورد
آبی انداختند و مردم شد آب انداخته بسی گم شد
من کزان آب در کنم چو صدف ارزم آخر به مشتی آب و علف
سخنی خوشتر از نواله نوش کی سخاسوی من ندارد گوش
در سخاو سخن چه می‌پیچم کار بر طالع است و من هیچم
نسبت عقربی است با قوسی بخل محمود بذل فردوسی
اسدی را که بودلف بنواخت طالع و طالعی بهم در ساخت
من چه می‌گویم این چه گفت منست کبم از ابر و درم از عدنست
صدف از ابر گر سخا بیند ابر نیز از صدف وفا بیند
کابر آنچ از هوا نثار کند صدفش در شاهوار کند
این سخن را که جاه می‌خواهم مدد از فیض شاه می‌خواهم
هرچه او را عیار یا عددیست سبب استقامتش مددیست
ور مدد پیش بارگه باشد چار در چار شانزده باشد
جبرئیلم به جنی قلمم بر صحیفه چنین کشد رقمم
کین فسون را که جنی آموز است جامه نو کن که فصل نوروز است
آنچنان کن ز دیو پنهانش که نبیند مگر سلیمانش
زو طلب کن مرا که فخر من اوست من کیم بازمانده لختی پوست
موم سادم ز مهر خاتم دور خالی از انگبین و از زنبور
تا سلیمان ز نقش خاتم خویش مهر من بر چه صورت آرد بیش