سبب نظم کتاب

مانده زان لعل ریزه لختی گرد هر یکی زان قراضه چیزی کرد
من از آن خرده چو گهر سنجی بر تراشیدم این چنین گنجی
تا بزرگان چو نقد کار کنند از همه نقدش اختیار کنند
آنچ ازو نیم گفته بد گفتم گوهر نیم سفته را سفتم
وانچ دیدم که راست بود و درست ماندمش هم برآن قرار نخست
جهد کردم که در چنین ترکیب باشد آرایشی ز نقش غریب
بازجستم ز نامه‌های نهان که پراکنده بود گرد جهان
زان سخنها که تازیست و دری در سواد بخاری و طبری
وز دگر نسخها پراکنده هر دری در دفینی آکنده
هر ورق کاوفتاد در دستم همه را در خریطه‌ای بستم
چون از آن جمله در سواد قلم گشت سر جمله‌ام گزیده بهم
گفتمش گفتنی که بپسندند نه که خود زیرکان بر او خندند
دیر این نامه را چو زند مجوس جلوه زان داده‌ام به هفت عروس
تا عروسان چرخ اگر یک راه در عروسان من کنند نگاه
از هم آرایشی و هم کاری هر یکی را یکی کند یاری
آخر از هفت خط که یار شود نقطه‌ای بر نشان کار شود
نقشبند ارچه نقش ده دارد سر یک رشته را نگهدارد
یک سر رشته گر ز خط گردد همه سررشته‌ها غلط گردد
کس برین رشته گرچه راست نرفت راستی در میان ماست نرفت
من چو رسام رشته پیمایم از سر رشته نگذرد پایم