مجنون ز نفیرهای مادر
|
|
افروخت چه شعلههای آذر
|
گفت ای قدم تو افسر من
|
|
رنج صدف تو گوهر من
|
گر زانکه مرا به عقل ره نیست
|
|
دانی که مرا در این گنه نیست
|
کار من اگر چنین بد افتاد
|
|
اینکار مرا نه از خود افتاد
|
کوشیدن ما کجا کند سود
|
|
کاین کار فتاده بودنی بود
|
عشقی به چنین بلا و زاری
|
|
دانی که نباشد اختیاری
|
تو در پی آنکه مرغ جانم
|
|
از قالب این قفس رهانم
|
در دام کشی مرا دگربار
|
|
تا در دو قفس شوم گرفتار
|
دعوت مکنم به خانه بردن
|
|
ترسم ز وبال خانه مردن
|
در خانه من ز ساز رفته
|
|
باز آمده گیر و باز رفته
|
گفتی که ز خانه ناگزیر است
|
|
این نرد نه نرد خانه گیر است
|
بگذار مرا تو در چنین درد
|
|
من درد زدم تو باز پس گرد
|
این گفت و چو سایه در سر افتاد
|
|
در بوسه پای مادر افتاد
|
زانجا که نداشت پاس رایش
|
|
بوسید به عذر خاک پایش
|
کردش به وداع و شد در آن دشت
|
|
مادر بگرست و باز پس گشت
|
همچون پدرش جهان بسر برد
|
|
او نیز در آرزوی او مرد
|
این عهدشکن که روزگارست
|
|
چون برزگران تخم کارست
|
کارد دو سه تخم را باغاز
|
|
چون کشته رسید بدرود باز
|
افروزد هر شبی چراغی
|
|
بر جان نهدش ز دود داغی
|
چون صبح دمد بر او دمد باد
|
|
تا میرد ازو چنانکه زو زاد
|