نامه مجنون در پاسخ لیلی

زخمی به زبان همی فروشی من سوختم و تو بر نجوشی
نه هر که زبان دراز دارد زخم از تن خویش باز دارد
سوسن از سر زبان درازی شد در سر تیغ و تیغ بازی
یاری که بود مرا خریدار هم بر رخ او بود پدیدار
آنچه از تو مرا در این مقامست بنمای مرا که تا کدامست
این است که عهد من شکستی؟ در عهده دیگری نشستی
با من به زبان فریب سازی با او به مراد عشق بازی
گر عاشقی آه صادقت کو با من نفس موافقت کو
در عشق تو چون موافقی نیست این سلطنتست عاشقی نیست
تو فارغ از آنکه بی دلی هست و اندوه ترا معاملی هست
من دیده به روی تو گشاده سر بر سر کوی تو نهاده
بر قرعه چار حد کویت فالی زنم از برای رویت
آسوده کسی که در تو بیند نه آنکه بروز من نشیند
خرم نه مرا توانگری را کو دارد چون تو گوهری را
باغ ارچه ز بلبلان پرآبست انجیر نواله غرابست
آب از دل باغبان خورد نار باشد که خورد چو نقل بیمار
دیریست که تا جهان چنین است محتاج تو گنج در زمین است
کی می‌بینم که لعل گلرنگ؟ بیرون جهد از شکنجه سنگ
وآنماه کز اوست دیده را نور گردد ز دهان اژدها دور
زنبور پریده شهد مانده خازن شده ماه و مهد مانده