بنواز مرا مزن که خاکم
|
|
افروخته کن که گردناکم
|
گر بنوازی بهارت آرم
|
|
ور زخم زنی غبارت آرم
|
لطفست به جای خاک در خورد
|
|
کز لطف گل آید از جفا گرد
|
در پای توام به سر فشانی
|
|
همسر مکنم به سر گرانی
|
چون برخیزد طریق آزرم
|
|
گردد همه شرمناک بیشرم
|
هستم به غلامی تو مشهور
|
|
خصمم کنی ار کنی ز خود دور
|
من در ره بندگی کشم بار
|
|
تو پایه خواجگی نگهدار
|
با تو سپرم میفکنم زیر
|
|
چون بفکنیم شوم به شمشیر
|
بر آلت خویشتن مزن سنگ
|
|
با لشگر خویشتن مکن جنگ
|
چون بر تن خویشتن زنی نیش
|
|
اندام درست را کنی ریش
|
آن کن که به رفق و دلنوازی
|
|
آزادان را به بنده سازی
|
آن به که درم خریده تو
|
|
سرمه نبرد ز دیده تو
|
هر خواجه که این کفایتش نیست
|
|
بر بنده خود ولایتش نیست
|
وان کس که بدین هنر تمامست
|
|
نخریده ورا بسی غلامست
|
هستم چو غلام حلقه در گوش
|
|
میدار به بندگیم و مفروش
|
ای در کنف دگر خزیده
|
|
جفتی به مراد خود گزیده
|
نگشاده فقاعی از سلامم
|
|
بر تخته یخ نوشته نامم
|
یک نعل بر ابریشم ندادی
|
|
صد نعل در آتشم نهادی
|
روزم چو شب سیاه کردی
|
|
هم زخم زدی هم آه کردی
|
در دل ستدن ندادیم داد
|
|
گر جان ببری کی آریم یاد
|